دکتر حامد بصیرزاده، جراح دندانپزشک

دندانپزشک خوب در یوسف آباد

دکتر حامد بصیرزاده، جراح دندانپزشک

دندانپزشک خوب در یوسف آباد

چگونه از مرگ ایده ها جلوگیری کنیم؟!

چگونه از مرگ ایده ها جلوگیری کنیم؟!

ایده ها به تنهایی و بدون موتور حرکت، بقا ندارند و دیر یا زود از اعتبار می افتند و از بین می روند. متاسفانه بسیاری از ایده ها در طول حیات خود هرگز به مرحله اجرا نمی رسند. معمولاً ما فقط ایده  های نو را با اشتیاق وهیجان بالا ایجاد می کنیم و برای آن تبلیغ می کنیم، شهرت می یابیم، اما پس از مدتی انگیزه ما افت می یابد و ایده هایمان در سطح نظر و ایده باقی می مانند و از نظر اجرایی عقیم می شوند. بنابراین اگر تولید ایده  را یک درصد راه فرض کنیم، به هدف رسانی این ایده، نود و نه درصد مابقی راه است که نیازمند به تلاش، کوشش و عرق ریختن همراه با خلاقیت و هوشمندی ما برای اجرای آن دارد. http://www.irantriz.ir

idea4.jpg

چگونه ایده ها از هم الهام می گیرند؟!

چگونه ایده ها از هم الهام می گیرند؟!
چالش سطل آب یخ، سطل خاک و سطل رای
بدنبال دعوت از مردم در چالش سطل آب یخ برای کمک به جامعه سرطان در نیوزلند و بیماران آ -‌ال- ‌اس در آمریکا، افرادی در غزه از این ایده خلاقانه الهام گرفتند و خاک را جایگزین آب کردند تا به جهانیان نشان دهند درد آنها مربوط به آوارها و خاکی است که بر سرشان فرود آمده. در جای دیگر نیز یک شهروند افغانی با ساختن یک جعبه رای نمادین و تخلیه آن بر سر خود و فرزندانش دست به یک ابتکار دیگر زد تا نشان دهد مشکل امروز افغانستان بلاتکلیفی نتایج آراء ریاست جمهوریشان است.

همچنین  «سطل برنج» به جای «سطل یخ» در هند وارد کارزار شد. یک خبرنگار هندی ابتکار جدیدی برای مبارزه با فقر در هند مطرح کرده که یک الهام گیری از چالش سطل آب یخ است. در این رابطه،خانم «منجو لاتی کالانیدیهی»، خبرنگار زن هندی از مردم آن کشور دعوت کرده در چالش سطل برنج شرکت کنند و هر کدام یک سطل برنج به نیازمندان هدیه بدهند. این ایده خیرخواهانه وی به سرعت در رسانه‌ها پیچیده و جمع کثیری به استقبال این ایده رفتند. بسیاری از مردم مناطق روستایی هندی‌ در شرایط دشوار اقتصادی و فقر زندگی می‌کنند به طوری که خود را به جامعه هند متعلق نمی‌دانند و واقعاً نیازمند چنین کمک هایی هستند. پیش بینی می شود از این چالش سطل یخ برای سایر مشکلات جهانی بزودی ایده آفرینی و الهام گیری های نوینی  ایجاد شود.

  http://www.irantriz.ir/

شعر پاکستانی


 

 

 

 0101.jpg

جدایی

 

"اب کی هم بچهری تو شاید کبهی خوابون مین ملین

جس طرح سوکهی هوئی پهول کتابون مین ملین"

 

اگر این بار جدا افتیم، شاید دیدار مان در دیار خوابها باشد

مانند گل خشکیده یی که در لای کتابها دیده میشود

 

مروارید محبت را در میان بربادرفتگان جستجو کن

شاید این گنجینه را در ویرانه ها بیابی

 

نه تو آفریدگار استی و نه عشق من به فرشته ها میماند

هر دو آدمیزاده ایم، چرا اینقدر در لای پرده ها با هم ببینیم؟

 

غم روزگار را نیز به غم یار بیفزای

باده چون با باده بیامیزد، بیخودی فزونی میگیرد

 

امروز به پاداش گفته هایم به سوی دار کشانده میشوم

شگفتا! فردا همین سخنان در برنامهء آموزشگاهها خواهند آمد

 

ای "فراز"! اینک نه آن منم و نه تویی و نه آن گذشته است

همانند دو سایه که در سرابهای آرزو به همدیگر برسند...

 

رنجش

 

"رنجش هی سهی، دل هی دکهانی کیلئی آ

آ پهر سی مجهی چهور کی، جانی کیلئی آ"

 

ولو رنجشی در میان باشد، برای اندوه بخشیدن به دلم بیا

بیا، برای دوباره رها کردن و تنها گذاشتنم، بیا

 

حتا اگر به خاطر پیوند پیشین مان هم نباشد

دستکم برای به جا آوردن راه و رسم این دنیا بیا

 

به چه کس دیگر نیز دلیل جدایی را باز گویم؟

از من رنجیده ای. باری، به خاطر [شرم] زمانه بیا

 

اندکی هم اگر شده، پاس اندیشهء محبت را نگهدار

آخر، تو نیز گهگاهی برای دل آسایی من بیا

 

دیریست از گوارایی گریستن نیز بی بهره گشته ام

ای آرامبخش جانم! برای فروریزاندن اشکهایم بیا

 

دل خوشگمان من تا کنون به تو امیدهایی بسته است

بیا! بیا! برای خاموش ساختن این واپسین شمعها، بیا

 

راهکوره

 

"کتهن هین راهگذر، تهوری دور ساتهـ چلو

بهت کرا هین سفر، تهوری دور ساتهـ چلو"

 

راه دشوارگذار است، اندکی بیشتر با من برو

سفر بسیار دلگیر است، اندکی بیشتر با من برو

کجا تا پای عمر کسی همسفرم میماند؟

این را میدانم، مگر اندکی بیشتر با من برو

من پاک بیخودم، تو هم از خویش رفته ای

وه چه خوشایند میبود! اندکی بیشتر با من برو

همین یک شب دیدار نیز غنیمت است

فردا را چه کسی میداند؟ اندکی بیشتر با من برو

هم اکنون چراغی در راهها سوسو میزند

هنوز سپیده دم دور است، اندکی بیشتر با من برو

منهم میخواهم گرداگرد خانهء جانان دوره زنم

فراز! اگر تو هم [بیایی]، اندکی بیشتر با من برو

 

فراموشی

 

"هم بهی شاعر تهی کبهی، جان سخن یاد نهین

تجهـ کو بهولی هین تو دلداری فن یاد نهین"

 

من نیز روزی شاعر بودم، جان سخن یادم نمانده است

ترا فراموش کرده ام، کرشمهء هنر را فراموش کرده ام

 

دوش سرگرم گفتگو با دلم بودم و آگاه شدم

موی آشفته و لب و دهن را از یاد برده ام

 

دیوانگی در هشیارکده پا گذاشته و چنان گمگشته است

لب گویا پیشهء آگاهانهء سخنوری را فراموش کرده است

 

در آغاز آغاز با الفبای زیستن در قفس آگاه نبودم

اینک ره و رسم چمن یادم نمانده است

 

همه نشانی فروشگاه ناوک و تیرکش را میپرسند

یک خریدار "پیکر خودی" به یاد ندارد

 

روزگار مرا به کدامین دشت فراموشی آورده است؟

اینک خاک به دهنم، نام ترا نیز فراموش کرده ام

 

آیا برای من بیگانه در دیار خودم، اینهمه بسنده نبودند؟

اینک بیمهری ارباب وطن نیز یادم نمانده است

 

اشاره ها

 

1) در مصراع پایان غزل "جدایی"، شاید آوردن "سرابهای آروز" به جای ترکیب متعارف "سراب آرزوها"، بازی واژگانی برای رعایت قافیه به چشم آید. گمان میبرم، آنچه احمد فراز برگزیده، آگاهانه است. آیا "سراب" در صیغهء جمع بر زمینهء "تمنا" به شیوهء مفرد نمیتواند پیشنهاد کنندهء "یگانه بودن آرزو و زنجیرهء نرسیدنهای بی پایان" باشد؟

 

2) در برخی از چاپهای این غزل، به جای "دو سایه"، از سر ساده انگاری، "دو شخص" مینویسند. مهدی حسن نیز یک بار اشتباهاً "جیسی دو شخص تمنا کی سرابون مین ملین" خوانده است.

 

3) افزون بر مهدی حسن و پنکج ادهاس؛ جگجیت سنگهـ، غلام علی، عابده پروین، انوپ جلوتا، بیگم اختر، و چندن داس نیز غزلهای احمد فراز را فریاد کرده اند.

 

[][]

صبورالله سیاه سنگ

کانادا، هفتم اگست 2006

 

فلات پروژه ها


idea3.jpg