دکتر حامد بصیرزاده، جراح دندانپزشک

دندانپزشک خوب در یوسف آباد

دکتر حامد بصیرزاده، جراح دندانپزشک

دندانپزشک خوب در یوسف آباد

شعر پاکستانی


 

 

 

 0101.jpg

جدایی

 

"اب کی هم بچهری تو شاید کبهی خوابون مین ملین

جس طرح سوکهی هوئی پهول کتابون مین ملین"

 

اگر این بار جدا افتیم، شاید دیدار مان در دیار خوابها باشد

مانند گل خشکیده یی که در لای کتابها دیده میشود

 

مروارید محبت را در میان بربادرفتگان جستجو کن

شاید این گنجینه را در ویرانه ها بیابی

 

نه تو آفریدگار استی و نه عشق من به فرشته ها میماند

هر دو آدمیزاده ایم، چرا اینقدر در لای پرده ها با هم ببینیم؟

 

غم روزگار را نیز به غم یار بیفزای

باده چون با باده بیامیزد، بیخودی فزونی میگیرد

 

امروز به پاداش گفته هایم به سوی دار کشانده میشوم

شگفتا! فردا همین سخنان در برنامهء آموزشگاهها خواهند آمد

 

ای "فراز"! اینک نه آن منم و نه تویی و نه آن گذشته است

همانند دو سایه که در سرابهای آرزو به همدیگر برسند...

 

رنجش

 

"رنجش هی سهی، دل هی دکهانی کیلئی آ

آ پهر سی مجهی چهور کی، جانی کیلئی آ"

 

ولو رنجشی در میان باشد، برای اندوه بخشیدن به دلم بیا

بیا، برای دوباره رها کردن و تنها گذاشتنم، بیا

 

حتا اگر به خاطر پیوند پیشین مان هم نباشد

دستکم برای به جا آوردن راه و رسم این دنیا بیا

 

به چه کس دیگر نیز دلیل جدایی را باز گویم؟

از من رنجیده ای. باری، به خاطر [شرم] زمانه بیا

 

اندکی هم اگر شده، پاس اندیشهء محبت را نگهدار

آخر، تو نیز گهگاهی برای دل آسایی من بیا

 

دیریست از گوارایی گریستن نیز بی بهره گشته ام

ای آرامبخش جانم! برای فروریزاندن اشکهایم بیا

 

دل خوشگمان من تا کنون به تو امیدهایی بسته است

بیا! بیا! برای خاموش ساختن این واپسین شمعها، بیا

 

راهکوره

 

"کتهن هین راهگذر، تهوری دور ساتهـ چلو

بهت کرا هین سفر، تهوری دور ساتهـ چلو"

 

راه دشوارگذار است، اندکی بیشتر با من برو

سفر بسیار دلگیر است، اندکی بیشتر با من برو

کجا تا پای عمر کسی همسفرم میماند؟

این را میدانم، مگر اندکی بیشتر با من برو

من پاک بیخودم، تو هم از خویش رفته ای

وه چه خوشایند میبود! اندکی بیشتر با من برو

همین یک شب دیدار نیز غنیمت است

فردا را چه کسی میداند؟ اندکی بیشتر با من برو

هم اکنون چراغی در راهها سوسو میزند

هنوز سپیده دم دور است، اندکی بیشتر با من برو

منهم میخواهم گرداگرد خانهء جانان دوره زنم

فراز! اگر تو هم [بیایی]، اندکی بیشتر با من برو

 

فراموشی

 

"هم بهی شاعر تهی کبهی، جان سخن یاد نهین

تجهـ کو بهولی هین تو دلداری فن یاد نهین"

 

من نیز روزی شاعر بودم، جان سخن یادم نمانده است

ترا فراموش کرده ام، کرشمهء هنر را فراموش کرده ام

 

دوش سرگرم گفتگو با دلم بودم و آگاه شدم

موی آشفته و لب و دهن را از یاد برده ام

 

دیوانگی در هشیارکده پا گذاشته و چنان گمگشته است

لب گویا پیشهء آگاهانهء سخنوری را فراموش کرده است

 

در آغاز آغاز با الفبای زیستن در قفس آگاه نبودم

اینک ره و رسم چمن یادم نمانده است

 

همه نشانی فروشگاه ناوک و تیرکش را میپرسند

یک خریدار "پیکر خودی" به یاد ندارد

 

روزگار مرا به کدامین دشت فراموشی آورده است؟

اینک خاک به دهنم، نام ترا نیز فراموش کرده ام

 

آیا برای من بیگانه در دیار خودم، اینهمه بسنده نبودند؟

اینک بیمهری ارباب وطن نیز یادم نمانده است

 

اشاره ها

 

1) در مصراع پایان غزل "جدایی"، شاید آوردن "سرابهای آروز" به جای ترکیب متعارف "سراب آرزوها"، بازی واژگانی برای رعایت قافیه به چشم آید. گمان میبرم، آنچه احمد فراز برگزیده، آگاهانه است. آیا "سراب" در صیغهء جمع بر زمینهء "تمنا" به شیوهء مفرد نمیتواند پیشنهاد کنندهء "یگانه بودن آرزو و زنجیرهء نرسیدنهای بی پایان" باشد؟

 

2) در برخی از چاپهای این غزل، به جای "دو سایه"، از سر ساده انگاری، "دو شخص" مینویسند. مهدی حسن نیز یک بار اشتباهاً "جیسی دو شخص تمنا کی سرابون مین ملین" خوانده است.

 

3) افزون بر مهدی حسن و پنکج ادهاس؛ جگجیت سنگهـ، غلام علی، عابده پروین، انوپ جلوتا، بیگم اختر، و چندن داس نیز غزلهای احمد فراز را فریاد کرده اند.

 

[][]

صبورالله سیاه سنگ

کانادا، هفتم اگست 2006

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.